×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

فرهاد مهراد

× !-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=https://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=fullman&th=6.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --
×

آدرس وبلاگ من

jomea.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/fullman

تقدیم به تموم عاشقان فرهاد و در پی آن فریدون


زندگی

کودکی و نوجوانی

او در سال ۱۳۲۹ محلهٔ سلسبیل تهران متولد می‌شود، پدر او - فتح الله - کارمند ادارهٔ دخانیات بود، در تنهایی خود به سرودن شعر و نواختن تار می‌پرداخت. او از مالکان بزرگ روستای نراق ـ ما بین قم و کاشان ـ به شمار می‌آمد. فریدون تنها پسر خانواده بود و سه خواهر به نامهای پروانه، عفت و فروغ داشت که هم اکنون در قید حیات هستند.

او در سال ۱۳۳۵ و در شش سالگی، تحصیل را آغاز کرد و عاقبت درسال ۱۳۴۷ مدرک دیپلم علوم طبیعی را گرفت و پس از آن دیگر تحصیل را رها کرد. وی موسیقی را بدون داشتن استاد و با توجه به علاقه‌ای که به موسیقی راک و مخصوصاً آثار ری چارلز داشت، با تمرین می‌آموخت.

�دههٔ چهل و اجرا در کافه‌ها

درسن ۱۶ سالگی، با همراه ساختن گروهی نوازنده با خود موسیقی را به صورت جدی شروع می‌کند و در مکان‌های مختلف به اجرای ترانه‌ها وآهنگ‌های غربی معروف در آن روزگار و به خصوص موسیقی بلوز می‌پردازد و تا سن ۱۸ سالگی فعالیت خود را به همین صورت ادامه می‌دهد. در این دوران است که پس از یک شکست عاشقانه، مدتی از موسیقی دست می‌کشد، اما پس از این مدت کوتاه کناره‌گیری، درسال ۱۳۴۸ صاحب کاباره کازابای شیراز از فروغی و همراهانش برای اجرا در آن مکان دعوت می‌کند[۱] (در [۲] زمان سفر فروغی به شیراز و همکاری‌اش با کازابا، اوایل دههٔ پنجاه و هم‌زمان با انتشار موسیقی فیلم تنگنا مشخص شده‌است که به احتمال نزدیک به یقین صحیح نیست). در اواخر این دهه وی اواخر دهه چهل، او به خوانندهٔ بلندآوازهٔ کلوپ‌های شبانه تهران قدیم و ستارهٔ صحنهٔ کافه‌های معروفی چون مارکیز و کاکوله بدل شد.

�دههٔ پنجاه و شهرت

درسال ۱۳۵۰، خسرو هریتاش، کارگردان فیلم آدمک در تلاش برای پیدا کردن خواننده‌ای تازه نفس بود که فریدون فروغی، به او معرفی می‌گردد و با یک بار زمزمه‌ کردن ترانه‌ها، خسرو هریتاش متوجه می‌شود که شخصی را که به دنبالش بوده، یافته‌است. در نتیجه، دو ترانه به نام‌های �آدمک� و �پروانهٔ من� را با موسیقی تورج شعبان‌خانی و اشعار لعبت والا، برای فیلم هریتاش اجرا می‌کند.

پس از اکران فیلم، صفحه‌های ۴۵ دور این دو ترانه، درصفحه‌فروشی‌های معروفی چون آل کوردوبس، پاپ، دیسکو، بتهوون، و پارس عرضه می‌گردد. این دو ترانه گل می‌کند و بر سر زبان‌ها می‌افتد و فریدون فروغی به شهرت می‌رسد. گرچه در آن زمان به او خرده می‌گرفتند که صدای فرهاد را تقلید می‌کند، اما همین باعث شد تا دیگر زیر سایه نام خوانندهٔ محبوبش ری چارلز قرار نگیرد.

بعدازگذشت مدتی فرشید رمزی - کارگردان نمایش تلویزیونی شش و هشت - با فریدون فروغی قرارداد می‌بندد و فروغی درسال ۱۳۵۱ بعداز پنج سال مشابه‌خوانی آثار ری چارلز را کنار می‌گذارد. این همکاری باعث تولد آثاری چون زندون دل و غم تنهایی می‌گردد که اولی، فروغی را تبدیل به هنرمندی صاحب سبک می‌کند. فتنهٔ چکمه پوش ساختهٔ همایون بهادران دومین فیلم سینمایی بود که فروغی در سال ۱۳۵۱ برای تیتراژ آن ترانه‌ای را به همین نام اجرا کرد. درهمین سال توسط یکی ازدوستانش با گلی فتوره‌چی آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند.

سال بعد تنگنا ساختهٔ امیر نادری با ملودی‌های شورانگیز و تکان‌دهندهٔ منفردزاده، صدای فروغی را بر تیتراژ داشت. در همان سال - ۱۳۵۲ - چندین ترانه را اجرا می‌کند که شاخص‌ترین آنها نماز (یا نیاز به روایت ساواک!) است، با شعری از شهیار قنبری و موسیقی منفردزاده؛ ترانه‌ای که منجر به بازخواست هر سه نفر از طرف ساواک می‌گردد. او ترانهٔ هوای تازه را در همین سال در برنامهٔ تلویزیونی رنگارنگ اجرا می‌کند و همچنین در همین سال است که به درخواست فرزان دلجو ترانه‌ای را برای فیلم یاران (با بازی و کارگردانی دلجو) اجرا می‌کند.

درسال ۱۳۵۳، فروغی به علت عدم تفاهم با همسرش از وی جدا می‌شود. در همین سال ترانهٔ همیشه غایب را با شعری از شهیار قنبری، موسیقی �ویلیام خنو� و تنظیم واروژان اجرا می‌کند (این ترانه، پیش‌تر با شعری از ویلیام خنو و با نام ماهی خسته اجرا شده بود). او که رفته رفته، به هنرمند باتجربه‌ای تبدیل می‌شد، اقدام به جمع‌آوری آثار خود می‌نماید و اولین آلبوم خود را با نام زندون دل به بازار عرضه می‌کند.

دومین آلبومش را با نام یاران درسال ۱۳۵۴ به بازار عرضه می‌کند و در همین سال به علت اجرای ترانهٔ سال قحطی از طرف رژیم شاهنشاهی به مدت دو سال از فعالیت منع می‌شود.

درسال ۱۳۵۶، پس ازاعلام فضای باز سیاسی توسط رژیم، فروغی بعد از دو سال ممنوعیت کاری، سومین آلبوم خود را با نام سال قحطی به بازار عرضه می‌کند. در بهمن ماه همین سال، پدرش در اثر بیماری ذات‌الریه از دنیا می‌رود.

�انقلاب و یار دبستانی

درسال ۱۳۵۷، با وخیم شدن اوضاع سیاسی ایران، فروغی اعتراض خود را به اوضاع کشور با انتشار آلبوم بت شکن اعلام می‌دارد و در همین سال ترانه‌ای به نام روسپی را اجرا می‌کند که هرگز مجوز پخش نمی‌گیرد.

درسال ۱۳۵۸، بعدازانقلاب، فروغی درایران می‌ماند و کنسرت اجرا می‌کند که ترانه‌های این کنسرت را در آلبوم فریدون فروغی در آغازی نو جای می‌دهد و دلیل نامگذاری آلبوم به این نام، وجود ترانه‌های ریتمیکی مانند حقه و شیاد است که در کارنامهٔ فروغی مانند آنها وجود نداشت.

بعداز انتشار این کاست، درسال ۱۳۵۹، فروغی ترانهٔ یار دبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور به کارگردانی منصور تهرانی اجرا می‌کند که در تیتراژ فیلم استفاده می‌شود. در حالی که هنوز هیچ منبع رسمی‌ای برای فعالیت فروغی اعلام نشده بود، به تهرانی خبر می‌دهند که باید صدای فروغی را از تیتراژ فیلم‌اش حذف کند. در نتیجه جمشید جم خواندن این ترانه را به عهده می‌گیرد. این ترانه بسیار مطرح و معروف می‌شود و حتی امروزه به‌عنوان نمادی از مبارزه ارزشی خاطره‌انگیز دارد. در همین زمان است که زمزمه‌هایی در مورد ممنوعیت فعالیت فروغی شنیده می‌شود. او در همین سال ترانهٔ کوچهٔ شهر دلم را می‌خواند.

�دههٔ شصت و بعد

درسال ۱۳۶۰ چندترانهٔ خودرا همراه باچند ترانه از کوروش یغمایی درآلبومی با عنوان سُلٰ جای می‌دهد و طی سال‌های ۶۰ و ۶۱، آهنگ چهار قسمتی چرا نه؟ رامی‌سازد و اجرا می‌کند. در همین سالهاست که فعالیت نمودن او ممنوع می‌شود.

در سال ۱۳۶۵ سفر به دوبی، فروغی را تا پای پیوستن به هنرمندان دور از وطن پیش برد، اما پیشنهادهای تهیه‌کنندگان آن سوی آب او را به رفتن راضی نکرد.

در اسفندسال ۱۳۷۲ با سوسن معادلیان آشنا می‌شود و در خرداد ۱۳۷۳ باهم ازدواج می‌کنند. ازدواج، موجب تحولی مثبت در او می‌شود و دوباره فعالیت خود را از سر می‌گیرد؛ شعر می‌گوید، آهنگ می‌سازد و شروع به تدریس می‌نماید.

در اسفندماه سال ۱۳۷۷ موفق به برگزاری کنسرتی در تالار حافظ دانشگاه کیش می‌شود. پس از ۴ روز برگزاری کنسرت در کیش، به تهران می‌آید. علی‌رغم درخواست‌هایی که از شهرستان‌های دیگر برای برگزاری کنسرت ارسال می‌شود، با برگزاری آن در شهرستان‌های دیگر موافقت نمی‌شود و فروغی درتابستان ۷۸ و پائیز ۷۹ دوباره به کیش باز می‌گردد و به اجرای برنامه در هتل آنا‌ی کیش می‌پردازد.

در فروردین سال ۱۳۷۹ به پیشنهاد حمیدرضا آشتیانی پور (کارگردان) و به امید اخذ مجوز، �می تراود مهتاب� را با شعری از نیما یوشیج برای فیلم دختری به نام تندر می‌خواند اما شرایط تغییری نمی‌کند. گرچه ترانهٔ فروغی در انتهای فیلم در جشنوارهٔ فجر پخش می‌شود. پیش از این هم کیومرث پوراحمد نمی‌تواند مجوز حضور او را به‌عنوان بازیگر برای پروژه فیلم گل یخ (که داستان آن در باره زندگی یک خوانندهٔ محکوم به سکوت بود) بگیرد.

مرگ

وی در روز جمعه، سیزدهم مهر ماه ۱۳۸۰ در منزلش در تهران پارس درگذشت. او را در روستای قرقرک اشتهارد کرج در کنار برکه‌ای کوچک، در سایهٔ کوهی بزرگ و در آرامشی که سالها انتظارش را می‌کشید به خاک سپردند. شهیار قنبری در مورد مرگ او می‌گوید: �فریدون فروغی برای دومین بار می‌میرد. نخستین بار وقتی مرد که نتوانست بخواند و دومین بار وقتی مرد که می‌خواست بخواند. فریدون را فراموشی و خاموشی کشت�.

آدمک

اجرا: 1350 برای فیلم آدمک

چون سایه های بی امان�
بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان�
افسرده و حیران
سرگشته و نالان
چون آدمک زنجیر
بر دست و پایم
از پنجه ی تقدیر�
من کی رهایم
ای که تو دادی جانم
گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک
مخلوقی سرگردان
چون آدمک زنجیر
بر دست و پایم
از پنجه تقدیر�
من کی رهایم

تنگنا

دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریادرسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست
دیگه دل با کسی نیست�
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
بارون از ابرا سبک تر می پره
هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
دیگه هیچ کس دلمو نمی بره
دیگه دل با کسی نیست�
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده
نکنه تو گله بره هامون
گذر گرگ بیابون افتاده
دیگه دل با کسی نیست�
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست

خاک

تن تو نازک و نرمه، مثه برگ
تن من جون میده پرپربزنه زیر تگرگ

دست باد پر میده برگو رو هوا
اما من موندنیم تا برسه دستای مرگ

نفسم این خاکه
خون گرمم پاکه

من از تبار پاک آریایی
قشنگ ترین قصیده رهایی

هوای عشق تازه نیست تو رگهام
تن نمیدم به رنگ کهربایی

نفسم این خاکه
خون گرمم پاکه

واسه رفتن دیگه دیره
تن من اینجا اسیره

خاک اینجا چه عزیزه
عاشق قدیمی پیره

نفسم این خاکه
خون گرمم پاکه

پروانه ی من

خواهم تو شوی
محبوب دلم
چون نرگس من
دیوانه من
رویت رخ من
سویت ره من
هستی چو بهشت
کاشانه من
پروانه من
پروانه من
بی تو چه کنم
مستانه من
اوای تو شد
هم نغمه من
ای لاله من
بردی دل من
پروانه من
پروانه من
بی تو چه کنم
مستانه من
اوای تو شد
هم نغمه من
ای لاله من
بردی دل من

زندون دل

پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه‏ی دلو تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی
می خوام امشب با خدا شکوه کنم
شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاس
چرا بخت من سیاس تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه
چشام آروم نداره تو میدونی
اگه امشب بگذره فردا میشه
مگه فردا چی میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میکم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی

غم تنهایی

چرا وقتی که آدم تنها میشه
غم و غصه اش قد یک دنیا میشه
میره یک گوشه پنهون میشینه
اونجا رو مثل یه زندون میبینه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت میکنه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه
غم میاد یواش یواش خونه ی دل در میزنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغِ ابرا رو چوب میزنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه
غم تنهایی اسیرت میکنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه



�قوزک پا

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
چشای همیشه گریون اخه شستن نداره
تن سردم دیگه جایی برا خفتن نداره
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره�
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشم
طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشم
مثل سایه پا به پا من تو رو همرام نکشم
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره�
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرم
برم و گوشه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیره زنجیره غمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسه موندنت
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره�
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره�
لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره

نقد ارزشمندی از این ترانه را مطالعه کنید



نماز

ن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمهای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثه اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو مثه وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثه شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثه یک قصه پر از حادثه ای
تو مثه شادی خواب کردن یک عروسکی
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو قشنگی مثه شکلهایی که ابرها میسازند
گلای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار می تازن
من نمازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه

همیشه غایب

یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفرمونو پر از شقایق میکنه
واسه موجهای سیا دستا رو قایق میکنه�
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرحم میذاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
ایینه ها سیا بشه کور بشه چشم ستاره
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خشم این حنجره خسته همیشه غایبه
کلید صندوق در بسته همیشه غایبه
نعره‏ی اسب سفید قصه مادر بزرگ
بهترین شعرای سر بسته همیشه غایبه
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
تو اگه اومدنی نیستی بگو
اگه ما رو خواستنی نیستی بگو



هوای تازه

سقف خونم طلای ناب
زیر پاهام حصیر سرد
تو دست من سیب گلاب
اما دلم پره ز درد
مثل درخت بیدکی
تکیه مو دادم به کسی
شدم درختی تو کویر
تنها و خشک یک اسیر
اما یه روزگاری بود
پدر بزرگمون می گفت
بهشت همین دنیای ماست
عشق و صفا�
اما کجاست
مثل درخت بیدکی
تکیه مو دادم به کسی
شدم درختی تو کویر
تنها و خشک یک اسیر
می خوام دیگه رها باشم
ساده و بی ریا باشم
زمینمو شخم بزنم
نه بد باشم نه خوب باشم



گرفتار

قتی که دستای باد، قفس مرغ گرفتارو شکست

شوق پروازو نداشت

وقتی که چلچله‌ها خبر فصل بهارو می‌دادن

عشق آواز نداشت

دیگه آسمون براش فرقی با قفس نداشت

واسه پرواز بلند تو پرش هوس نداشت

شوق پرواز توی ابرا، سوی جنگلهای دور

دیگه رفته از خیال اون پرنده‌ی صبور

اما لحظه‌ای رسید، لحظه‌ی پریدن و رها شدن میون بیم و امید

لحظه‌ای که پرگرفت، بغض دیوارو شکست.

نقش آسمون صاف میون چشاش نشست.

مرغ خسته پرکشید و افق روشنو دید.

تو هوای تازه‌ی دشت به ستاره‌ها رسید.

لحظه‌ای پاک بزرگ دل به دریا زد و رفت

با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت.


سال 1354 -استودیو بل



نوازندگان تالار رودکی درحال نواختن هستند.

بعد از اتمام نوازندگی و کارهای مقدماتی “فریدون فروغی” وارد استودیو می‌شود و آهنگ را می‌خواند، هرچند که اعتقاد داشت با خواند این ترانه مثل ترانه‌ی “نیاز” و “همیشه غایب” ممکن است دوباره گرفتار شود. فرهنگ قاسمی ترانه‌سرای این آهنگ در مورد این ترانه و آهنگ می‌گوید: �من این ترانه را در آن‌زمان برای تمامی زندانیان سیاسی و خصوصاً دوست شاعر و روشنفکری که به قدری در عقاید واعتقاداتش پایداری کرد که بالاخره تیر باران شد، گفتم. وقتی که چنین سوژه‌ای به ذهنم رسید، موضوع را با محمد شمس (آهنگ‌ساز) مطرح کردم و او هم خوشش آمد و استقبال کرد. وقتی که ملودی و آهنگ ساخته شد، دیدیم که چه صدایی بهتر از صدای فریدون که بتواند این آهنگ را با آن حس و فضایی که تأثیرگذار باشد، بخواند. موضوع را به فریدون گفتم و او قبول کرد و حتی نظراتش را هم در مورد شعر و آهنگ گفت و از آن جایی که من و آهنگ‌ساز اعتقاد به کار گروهی و وجود تله‌پاتی روحی از لحاظ هنری بین یکدیگر داشتیم، نظراتش را قبول کردیم و از نظرات او هم در شعر و ملودی استفاده کردیم. در روز ضبط در استودیو فریدون با خنده به من گفت من که دارم این آهنگ رو می‌خونم ولی فکر کنم می‌خواهی با این شعر دوباره منو “گرفتار” کنی.

آهنگ “گرفتار” بعد از ضبط و تکثیر در بین مردم، بسیار گل کرد و مثل اکثر آهنگ‌های اجراشده توسط فریدون و با توجه به وضعیت سیاسی جامعه آن‌روز بسیار معروف شد.





کیفر

مرگ آن لاله سرخ
کفن خنده به روی لب بود
گرد آن آینه ها
شبح فاجعه ای در شب بود
مردن شاپرکا�
کشتن قاصدکا
خبر از شومی کاری می‌داد
نفسش ناله‌ی غم سَر می‌داد
آشیان رو به خرابی میرفت
تن پوسیده گواهی میداد
او به این حرف نمی اندیشید
که کفن باید برد و نفس باید داد
و به جای همه بودنها همه دیدنها
لحظه ها مانده به یاد
شکوه اندیشه مردن در اوست
همه هستی او رفته به باد
مردن شاپرکا�
کشتن قاصدکا
او سراسیمه بدنبال تلافی میرفت
به دلش زخم قدمهای تجاوز مانده
او نداند که پی مردن خود
می کشد هر چه اصالت باقیست
مردن شاپرکا�
کشتن قاصدکا


ماهی


چشای آبی تو مثل یه دریا میمونه
دل خسته منم مثل یه ماهی میمونه
ماهی خسته من می خواد تو دریا بمونه

ماهی خسته من می خواد تو دریا بمونه
ماهی دوست داره خونه ش همیشه تو دریا باشه
بوسه بر موج بزنه کنار ماهیها باشه
ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه
ماهی خسته من بذار تو دریا بمونه
ماهی اگه تنها باشه خسته و دلگیر میشه�
ماهی تو دریا نباشه اسیر ماهیگیر میشه
نکنه یکی بیاد چشماتو از من بگیره
ماهی دل بمیره دریاتو ماتم بگیره
ماهی خسته من نذار که تنها بمونه
ماهی خسته من نذار که تنها بمونه




نقد ارزشمندی از این ترانه را مطالعه کنید



چهارشنبه 21 مرداد 1388 - 2:50:14 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

23054 بازدید

11 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

41 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements